11 May 2008

من

صدایی می شنوم.
چه غوغایی بر پاست
گویی همه پایکوبان و رقصان به سویی می روند
من هیچ نمی بینم
فریاد می زنند هل هله می کنند
صدای خنده هاشان

بی قرارم,

کجا یی؟
آخر تو کجایی ای همه پاکی
حضورت همه جا جاریست
میدانم

من,
چه سنگین شده است این روزها
نفسم را تنگ می کند

بشکن! تا همه نور شود
تا شاید لحظه ای فقط لحظه ای
...


بسوزان
من,همان بهتر که سوزانده شود
که از او هیچ ندیدم جز اسارت

No comments:

 
Free counter and web stats